اودیسه خارق العاده و دلخراش دو مهاجر آفریقایی
ماتئو گارونه، کارگردان ایتالیایی فیلم «من کاپیتان هستم»، بسیار سنگدل است. همیشه در فیلمهای گارونه چیزی بیش از نامهربانی وجود دارد. او توانایی بالایی برای نشان دادن میزان پستی انسان ها در صحنه هایی دارد که هم خاص و هم مملو از معنا هستند. فیلم روایتگر داستان دو پسرعموی نوجوان سنگالی است که در تلاش هستند تا از خانه خود در داکار به اروپا بروند.
سیدو (با بازی فوق العاده سیدون سار) با مادر بیوه و خواهر و برادر کوچکترش در خانه ای بسیار کوچک زندگی می کند، اما بیشتر وقت خود را با موسی (مصطفی فال)، دوست و پسر عمویش می گذراند. هر دو پسر می خواهند در اروپا زندگی کنند، جایی که سیدو آرزو دارد به عنوان یک ستاره موسیقی شود. بنابراین، وقتی در خانه یا مدرسه نیستند، در کارگاه های ساختمان سازی بارهای سنگین را حمل می کنند تا برای سفر خود پول جمع کنند. وقتی داستان آن ها شروع می شود، آنها یک دسته اسکناس دارند که قطعا کافی نخواهد بود. در این مقاله یلووال مدیا، به این فیلم جذاب و غم انگیز ایتالیایی پرداخته ایم. با ما همراه باشید.
رفاقت و رویاپردازی نوجوانانه
گارونه زندگی روزمره سیدو و امکانات و محدودیتهای آن را با نگاهی دقیق و ریزبین به ما نشان می دهد. علاقه سیدو و موسی به یکدیگر و وابستگی متقابل آنها در نگاه ها، حرکات، و صمیمیتی که در نحوه راه رفتن و صحبت آنها وجود دارد، مشهود است. این دو نوجوان شیرین، دلنشین و خوش بین هستند و از بودن در کنار هم لذت می برند. وقتی سیدو به مادرش میگوید که قصد دارد به خارج از کشور برود، با مخالفت و تنبیه مادرش مواجه می شود و از تصمیم اش منصرف میشود. گرچه به زودی او و موسی کشورشان را ترک می کنند.
سفر سیدو و موسی شامل چند بخش است. گارونه آن ها به اعماق صحرا میبرد، سپس یک توقف ترسناک و وحشیانه در لیبی دارند و در نهایت به دریای مدیترانه می رسند. سفری که با خشونت همراه است ولی طوری تعریف میشود که میتواند در عین تباهی حتی خیال انگیز باشد. گارونه، که فیلمنامه را با چند نفر از همکاران همیشگیاش نوشته است، از روایتهای مهاجرانی که سفرهای مشابهی انجام دادهاند، استفاده کرده است. یکی از مشاوران فیلم، مردی اهل عاج به نام مامادو کواسی، سه سال طول کشید تا به اروپا برسد. او اکنون در ایتالیا به عنوان مشاور برای مهاجران کار می کند.
ساده لوحی توام با هیجان
زمانی که سیدو و موسی سوار اتوبوسی خارج از داکار هستند، در مورد خطرات کاری که می خواهند انجام دهند کمی آگاه می شوند. اما آنها از ماجراجویی خود و چشم انداز شهرت هیجان زده هستند. ساده لوحی آنها با هیجان ناشی از ویدیوهایی که در تلفن همراه تماشا می کنند ترکیب شده است. موسی به سیدو میگوید: «سفید پوستها از تو امضا خواهند خواست.» سیدو همچنین میخواهد به خانوادهاش کمک کند (مادرش یک غرفه کوچک در بازار دارد). اگرچه گارونه بر فقر خانواده تأکید نمیکند. سیدو و موسی با معیارهای غربی ها که مخاطبین این فیلم را تشکیل می دهند فقیر هستند. با این حال آنها حقیر و ستمدیده نیستند. آنها بچههایی هستند که مشتاق ترسیم مسیر زندگی خود هستند.
گارونه در ابتدا این سفر را به عنوان یک ماجراجویی کلاسیک، و نه بهعنوان یک مستند درام برگرفته از اخبار نشان می دهد. این مساله به اهداف و افکار نوجوانانه سیدو و موسی جنبه جهانی میدهد. فارغ از شرایط سیاسی، اجتماعی و اقتصادی که روی شکلگیری زندگی و شخصیتها تاثیر دارند، خود پسرها به سفر خود بلندپروازانه نگاه می کنند، نه با سردرگمی و ناامیدی. بی گناهی و معصومیت آنها محسوس است. در عین حال در بینندگانی که از رنج هایی که پناهندگان، مهاجران و پناهجویان در سراسر جهان تجربه می کنند آگاه هستند، احساس دلهره شدیدی ایجاد می کند.
دردناک ولی واقعی
خیلی زود سیدو و موسی مرز را رد می کنند و در اولین مرحله دشوار سفر خود قرار می گیرند. پس از خرید گذرنامههای تقلبی و اتمام پول هایشان، در نهایت به یک کامیون شلوغ که توسط قاچاقچیان مسلح هدایت میشود و مملو از مهاجران از کشورهای مختلف هستند، می رسند.
در این صحنهها و جاهای دیگر، گارونه به طور مکرر بین نماهای کلوزآپ و لانگ جابهجا میشود. در بعضی مواقع نفس نفس زدن نوجوانان را نشان میدهد و بر میزان کوچک و آسیبپذیر بودن آنها تاکید میکند. وقتی یکی از مهاجران از کامیون سقوط می کند و رانندگان به راه خود ادامه می دهند، وحشتی که بر چهرههای حیرتزده پسران می نشیند آزاردهنده و دلخراش است.
سخن آخر
تماشای «من کاپیتان هستم» واقعا دشوار است. مثلا تماشای سکانس طولانی که مهاجران در لیبی شکنجه میشوند و به فروش میرسند، بسیار تلخ است. گارونه تماشای این صحنه ها را از شما دریغ نمی کند، اما فیلم هرگز به یک سادیسم هنری تبدیل نمیشود. زیرا تمرکز او بهطور تزلزلناپذیر روی شخصیتهایش متمرکز میماند نه وسایل، نمادها یا اشیاء. گارونه شما را به تماشای یک داستان دعوت می کند و توجه کامل بصری شما را می طلبد. نقطه قوت بزرگ او در این فیلم، لطافت لمسش است. او در طول فیلم امید، ناامیدی و همدردیهای شما را با شخصیتهای پیچیده و در عین حال شفاف و امیدوار داستان حفظ میکند.
منبع: وبسایت نیویورک تایمز